سلام
امروز بعد مدتها دلم هوای نوشتن کرد.بعضی وقتها که دلم میگیره می خوام بنویسم ولی الان میخوام از شگفتیهایه زندگیم بگم.
من معتقدم که هر کسی تو زندگیش به نشونه های زیادی بر میخوره که خدا سر راهش قرار داده تا راه سعادت رو ۲دستی تقدیمش کنه ولی متاسفانه ما آدمها خیلی وقتها این نشونه هارو میبینیمو ساده از کنارش رد میشیم.
براتون مینویسم ... واسه خودم و کسایی که یادشون رفته.........
واسه کسانی که شاید مثل من تو زندگیشون خیلی نشونه هارو دیدن خواستن بهش جواب بدن ولی قشنگیه دنیا نگزاشت واز کنارش رد شدن....
واسه کسانی که مثل خودم بالاخره یه روز نشستن گذشته و حالشون رو مرور کردن و تصمیم گرفتن که به نشونه هایی که خدا براشون قرار داده چراغ سبز نشون بدن و به سمتش گام بردارن .
یه روز با تمام توانت در جهت به دست آوردن چیزی که میخواهیو احساس میکنی سعادت کامله تمام وجودتو احساساتتو انرژیتو میزاری و کل ائمه رو وکیل میگیری که خدا اون چیزو بهت بده بعد یه روز وقتی تمام تلاشتو کردی خسته و کوفته و کلافه از همه ی نا کامیها یه گوشه نشستیو داری حسرت لحظات از دست رفتتو میخوری یه باره خدا بهت نشونشو نشون میده بهت میفهمونه که تو اگه اونو فراموش کردی اون یه لحظه از یادت غافل نبوده
توی این شرایط روحی خدا احساس میکنه که ممکنه تو لایق شده باشی و بهت توفیق میده ؛ و میبینی چیزیو که همیشه آرزوی محقق شدنشو داشتی خدا بهت داده و
کافی بود که فقط یه کم صبر کنی تا بهت داده بشه
حالا باخودت که بتونی لیاقتتو نشون بدی که نشانه ات نشونه ی خدا بشه یا فراموش کردی:
(از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم)
و اسیر روزمرگیه پوچو بی هدف شدی...
من به دلیل مسائل امنیتی و با قول یکی از دوستان شرایط سوقول جیشی نمیتونم کاملا با مثال توضیح بدم ولی به قول خودم بای د وی فعلا تا اینجاشو داشته باشید تا دوباره بر گردم........
من به این بیت مولانا خیلی اعتقاد دارم که می فرماید:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
این جریان دیرو زود داره ولی سوختو سوز نداره.......
ولی وای به اون زمانی که فرصت تمام شه........................................
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطر جاودان اتش ها
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان را ناپیداست/من به پایان دیگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست